همين حوالي بود که شروع شد


توي دلم يه حس ِ ترس 


يه دلشوره ي عجيبي داشتم


 حال ِ ادمي رو داشتم


  که انگاردستاشو گرفتن ودارن 


از دنياي کوچيکي که داشت ميکشيدنش بيرون


تا


پرتش کنند وسط يه دنياي بزرگ با وسعتي تا بينهاااايت


 نميتونم حس وحال اون لحظه مو توصيف کنم 


نُه ماه تمااام پر از تجربه هاي تلخ وشيرين 


ترس وشادي هاي متفاوت 


حس هاي ضد ونقيض 


ترس واشتياق 


نميدونم  نميدونم


شايد فقط يه مادر جوان ومضطرب


يه دختري که اولين تجربه ي مادر شدن رو ميخواد تجربه کنه 


حسم کنه،منو بفهمه ،پابه پام اون ساعت ها ودقيقه ها رو جلو چشم هاش ببينه 


هي ميخوابيدم هي بيدار ميشدم 


ميرفتم توي حياط شايد حالم بهتر شه ولي 


وقتي باد داغ روي صورتم حس ميکردم حالت تهوع بهم دست ميداد


ميومدم تو صورتمو با اب يخ ميشستم 


دهنم خشک خشک ميشد 


جرعه جرعه از اب شورِ شير رو ميبلعيدم


 تا شايد آتيشي که به جونم افتاده بود رو خاموش کنم


هي آيه الکرسي خوندم 


هي ذکر گفتم 


هي دردام شروع ميشد


هي تو وول ميخوردي توي دلم !


فکر کنم توام لحظه شماري ميکردي تا زودتر بياي منو ببيني 


هي رفتم سراغ کيفت 


هي لباساتو زير ورو کردم 


هي دلم بيشتر شور ميزد 


ساعت 4 بامداد 


هنوز اذان نزدن 


وضو ميگيرم ميخام چادر سر کنم ولي


 يهو نفسم بالا نمياد


با مشت ميزنم توسينم 


توان صدا کردن باباتو ندارم


تندتند يک نفس هي ميگم 


الا بذکر الله تطمئن القلوب  


يه دفه اروم ميشم 


دست ميزارم رو دلم ميشينيم رو به قبله 


با خدا درد دل ميکنم 


از حسام ميگم


از ترس هام 


از نگراني هام 


ازاز.


اگر مادر باشيد ميفهميد که چي ميگم


دوباره درد چنگ ميندازه به جان ِ دلم


دستامو مشت ميکنم 


دوره ِ خونه راه ميرم 


هي ميشينم 


هي پاميشم 


گريه ميکنم 


لگد ميزني 


ميخندم


دوباره درد چنگ ميزنه به قلبم


اخم هام ميره تو هم 


دوباره شاکي تر لگد ميزني 


ميون اشک وخنده 


يه لبخندي پهن صورتمو ميپوشنه 


.


ميرم سراغ بابات 


تا صداش ميکنم 


با استرس ميپره ميگه 


خوبي عزيزم ؟


نميدونم تونگاهم يا صورتم چي ديد 


که رنگش پريد


چشماش گشاد شد


دورِ خونه ميدويد


ميگفت :


الان به کي زنگ بزنم 


چيکار کنم


واي خدا 


چيزيتون نشه يهو


اصلا باباتو ديدم حال ِ خودم رو فراموش کردم


گفتم :


من درد دارم تو چته ؟


اينجوري دلداريم ميدي ؟


پاشد رفت زنگ زد به ماماني ات.



دوازده ساعت درد وبي قراري 


دوازده ساعت انتظار 


تا بالاخره رضايت دادي 


تا بياي وگلِ روي ماهتو ببينم


.


پيش ِ خودمان بماند 


همش دعا ميکردم سالم باشي 


ولي ته دلم هي ميگفتم 


خدايا يه وقت زشت نباشه 


بمونه رودستم 


واي کچل نباشه ؟؟


تو همين فکراي پليدم بودم 


که يه دفه يه سفيد برفي 


بالباي به رنگ گل سرخ


چشمايي به سياهي شب


موهايي به کچلي حسن کچل


گذاشتن توبغلم 


گفتن بفرما اينم از گيسو کمند شما :)


وقتي برق نگاهت 


قطره اشکي شد


 واز گوشه ي چشمم ريخت پايين


حس ِ خفته ي مادر بودنم بيدار شد



 



 


عزيزم


دلبندم


جان ِ دلم


شيرينم 


دخترکم


محياي ِ من


من با تو طعم شيرين مادر بودن رو چشيدم


من با تو يواش يواش يزرگ شدم


من با تو دختر ِ درونم را فرستادم ته قلبم


وبا تو خودم رو مادر پيدا کردم



دومين سال ِ بودنت رو به خودم وپدرت تبريک ميگم


الهي که مادر هميشه تنت سالم 


و حال ِ دلت خوش باشه شيرينم


به تاريخ يکم مرداد ماه هزاروسيصدونودوهشت هجري شمسي 


ساعت يک بامداد


 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

درب ضد سرقت novinfile.com فضیلت صلوات سختی گیر عشق اصیل Brass pipe fittings supplies Philip کسب درامد از اینترنت موبایل تک ستاره استهبان