دراز کشيده بودم رو تخت وبه سقف بالاي سرم زل زده بودم 


يه دفه اتاق خاموش روشن شد


برگشتم گذرا به صفحه ي گوشيم نگاه کردم که برام


يک پيامک با يه شماره نا اشنا اومده بود 


بي حوصله گوشيمو برداشتم و خوندم :


"سلام خوبي ؟ ببخش مزاحم شدم"


گنگ به صفحه نگاه کردم زدم :


"شما؟!"


چند دقيقه اي منتظر موندم جوابي دريافت نکردم


گوشيمو برعکس کردم گذاشتمش زير متکام 


دوتا دستامو گذاشتم زير سر بازهم به سقف خيره شدم 


تارکي اتاق رو دوست داشتم 


راحت ميتوني اشک بريزي


وکسي متوجه قطراتي که پي در پي  رو گونه هات ميريزه نشه.


به گذشته فکر ميکني وبا آيندت مقايسه ميکني 


اين بود چيزي که ميخواستي ؟


اين بود آرزوهات يا هدف هات ؟


غلت ميزنم سمت راست 


به مردي که کنارم دراز کشيده نگاه ميکنم


وقتي به اخمهاي گره خورده اش تو خواب نگاه ميکنم لبخند ميزنم


دستمو ميکشم لاي موهاش که چند تا تارش افتاده رو پيشونيش


موهاشو ميزنم کنار.غرق ميشم تو اجزاي صورتش 


با نگاهم عشق رو پرتاب ميکنم سمت چشمهاش


چشمهايي که دلم رو اسير خودشون کرده


تکان خورد 


نميدونم سنگيني نگاهمو حس کرد يا


زير لب گفت بخواب وروجک بهم زل ميزني خواب از سرم ميپره


بازهم لبخند زدم


بهش پشت کردم


با صداي نفس هاي دخترم سرمو ميارم بالا 


گوشمو ميبرم سمت لباش 


صداي نفس هاش خون رو توي رگهام به جريان ميندازه


اروم پيشونيشو ميبوسم وسرشو نوازش ميکنم


وروزي هزار بار خداروشکر ميکنم که شمارو دارم


ک من شدم ستون خونه اي که شما داريد توش زندگي ميکنيد


آينده اي بهتر ازاين نميتونم براي خودم تصور کنم


گذشته ام پرت ميکنم ته ته قلبم اون عقبا که راحت نتونم بهشون فک کنم 


برميگردم و دستم رو ميبرم سمت متکام


گوشيمو برميدارم وروشنش ميکنم 


دوباره پيامي نا آشنا :


"چقدر دخترت شبيه خودته "


تپش قلب ميگيرم 


خدايا اين ديگه کيه؟اين چه بازي نصف شبي راه انداخته؟


دوباره پيام اومد :


"خيلي دوسش داري نه؟"


تا اومدم تايپ کنم تو ديگه کي هستي؟ دوباره پيام اومد :


"امروز  وقتي ديدمت شکستمفرورريختمچه شاد وخوشحال بودي کنارش "


نوشتم :


"چي داري ميگي ؟کي هستي ؟"


پيام اومد:


"وشايد سال ها بعددر گذر جاده ها بي تفاوت از کنارهم بگذريم


وبگوييم آن غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود "


دستانم گر گرفت


قلبم در سينه بيتابي ميکرد .


چشمانم را هجوم اشک ها سنگين کرده بود


انگشت اشاره ام را بين دندان هايم گذاشتم ومحکم فشار دادم


تا ناله ي بي جان قلبم بلند نشود


باهر جان کندني بود نوشتم :


"وروزي که آدم ها


يکبار براي هميشه از چشمانت  مي افتند


مهم نيست نسبتشان


چقدر نزديک است يا چقدر دور 


مهم اين است که تو تا ابد


هيچ حسي به آنها نخواهي داشت 


و اين آغاز يک راهِ طولاني ست"


چشمانم را بستم وبه چشمانم اجازه ي بارشي دادم بي انتها


بعضي وقتا گذشته ادم رو داغوون ميکنه 


حالا هر چقدرم ک ميخواد محکم باشي قوي باشي


بالاخره يه روز يه جايي توهرسني که باشي  از پا مي اندازتت




زني که ميرود




پايان نوشت : خاطراتت مثل خودت زبان نفهمند


به تو گفتم نرو.رفتي !به اين ها ميگويم برويد.ماندند !


پايان نوشت 2 : از ياد رفت قصه ي ماياد ما به خيـــــــــر


بامداد 30ام دي ماه  1397


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کسب و کار اینترنتی تمـهیـد پـیـشـرفت کشـور جديدترين ها rastateam abzaryaragsu دانلود سریال رالی ایرانی2 کیفیت بالا رایگان حلال قانونی CAR.2020 sabtemanoto.parsablog.com گوزل دیار آموزش زبان ایتالیایی