الکي هي دور ِ  خانه راه ميرفتم

اندکي مينشستم وبعد پا ميشدم

کولر را ياخاموش ميکردم يا زياد يا به دور ِ کمش خيره ميشدم

حياط را ميشستم والکي به گلدان هايم سرکشي ميکردم

هي روفرشي فرش را صاف ميکردم



هي گردگيري ميکردم

درب يخچال را باز ميکردم ودرونش را نگاه ميکردم

چيزي دستگيرم نميشد ودباره درش را ميبستم

وحين ِ بيرون رفتن از اشپزخانه به اين فکر ميکردم که شام چه بپزم؟!

گيرداده بودم به مورچه هاي کنار ِ کابينت

هي رويشان پودر ميپاشيدم وبراي مردنشان اشک ميريختم

يا تندوتند ظرف هاي ديشبمان را کف مالي ميکردم

وهواس خودم را پرت ميکردم حواليه کمد ِ لباس ها

لباس هاي کشو را ميريختم بيرون

وهي دوباره مرتب سرجايشان ميگذاشتم

ساديسم ِ نظافت گرفته بودم

سرم را کج ميکردم تا خاک هاي روي اُپن را بهتر ببينم

انگشت ميکشيدم روي سطحخاک را ک ميديدم خوشحال ميشدم

سريع دستمال به دست با اب پاش بالاي ِ سر طعمه حاضر ميشدم

وبايک لبخند خبيث فاتحه ي بدخت را ميخواندم

مثلا يه کتاب از قفسه برميدارم که بخوانم

خط اول را نخوانده پرت ميشوم وسط همهمه ي فکراي مختتلف

تمام قسمت هاي مغزم هرکدام خودشان را مشغول فکري کرده بودن

يکي به فکر مهماني فردا بود که لباس چه بپوشد؟!

و ديگري به دوستش ميانديشيد ک ايا با همسرش اشتي کرد؟!

آن يکي به زن بودنش فکر ميکرد که ايا جايگاه خوبي است ؟!

يا اگر مرد بود زندگي جورِ ديگري ميشد ؟!

وآن ته ته هاي مغزم

دخترک کوچکي کز کرده بود وپاهايش دراغوش گرفته بود

لبهايش را برچيده بود وموهايش روي صورتش ريخته بود

وبه اين فکر ميکرد که زودتر بزرگ شود وقد بکشد

وبشود خانم ِ يک خانهمادر ِ يک دختر ِ خوشگل

ومن همانطور که به اين فکرم زل بودم

به اين فکر ميکردم که حالا من بزرگ شده ام

وخودم را ميان ِ اين روزمرگي ها گم کردم


روزمرگي
 
+ دلنوشت:

وحيران به فردايي ميانديشم که چگونه رقم خواهد خورد؟!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

passengerelevator musicmajaleh صدای قلب Ryan جدیدترین موزیک ها نجوم مرودشت _ مرودشت _ مینویسم تا بمونه محمدنشان باربري قائمشهر